📄 ای کولبهبران مانده در برف
به یاد فرهاد و آزاد، دو بردار کورد کولهبری که در گردنه ژالان مریوان، جان دادند.
✒ مزبان حبیبی
غم نان و غصه عشق، رقیبانی دیرینهاند در کوههای غرب ایران، اما چرا گفتهاند که فقط عشق خونبازی دارد؟ چه غمانگیز است قصه پر غصه نان، که کم از سرخی غزلهای عشق ندارد.
فرهاد قصه ما هم زده بود به کوه، اما نه برای کوهکندن به عشق شیرین، بلکه برای جانکندن به امید یک لقمه نان!
فرهاد این قصه تیشه ندارد، جان شیرین میدهد برای لقمه نانی.
ای شاعران وطن، شعرِ نان بگوئید، عشق را رها کنید و از لقمههای نانی بگویید که خونین است.
از فرهادی بسرائید که ۱۴ ساله بود و بسیار جوانتر از تمام عاشقان تاریخ،
خسرو، مجنون، فرهاد، بیژن و تمام عاشقان تاریخ را رها کنید از عشق فرهاد بگوئید که کولهبری میکرد و فرصت عاشقی نداشت.
باید عاشقانه در گوشش زمزمه قصه فرهاد کوهکن میخواندند اما او کولهبری میکرد.
فرهادی که ۱۴ ساله بود و بهطور طبیعی باید مدرسه میرفت و کودکی میکرد اما بدلیل معلولیت پدر، در فقدان نهادهای مدنی متولی امور اجتماعی، همچنین عدم حضور دولت مسؤلیتپذیر، مجبور شد برای لقمهای نان ، کولهبری کند. حتی تصور اینکه نوجوانی، شانههایش زیر بار مسؤلیت، زخمی کولهبری باشد، بسیار آزاردهنده است.
نمیدانم، ما نسل فراوشکاری هستیم، یا به علت موج ناگواریها، مجبور به فراموشی هستیم.
فراموش خواهیم کرد که فرهاد، کولهبر کوردی بود که در دوران نوجوانیاش، در گردنه ژالان مریوان، غیرت را با مشتهای گرهشده بر دوش میکشید.
پوشش خبری رسانهها برای مرگ جانسوز دو برادر کورد کولهبر را با پوشش خبری مرگ تبعه عربستانی در ترکیه، مقایسه کنید، شرمآور است. باز هم فراموش میکنیم، همانگونه که سانچی، پلاسکو، هواپیمای یاسوج، دکل، سیل و زلزله را فراموش کردیم.
در داستان کولهبران کورد، همه ما مقصریم.
مزبان حبیبی
سوم دی نودوهشت
بازنشر: یکم دیماه نودونه