فهرست بستن

قلعه حیوانات اثری فاخر از جورج اورول، فصل هفتم

فصل هفتم

زمستان سخت بود.هواي طوفاني ،به دنبال برف و بوران داشت و بعد يخ بندان شديدي که تا فوريه ادامه پيدا کرد.حيوانات تا آنجا که ممکن بود در تجديد بناي آسياي بادي مي کوشيدند،چون کاملا از توجه دنياي خارج به مسئله آگاه بودند و مي دانستند عدم موفقيت آنها و تاخير در ساختمان آسياب بادي سبب کاميابي و خشنودي بشر حسود خواهد شد. آدمها از روي بغض مي گفتند که موجب خرابي آسياب سنوبال نيست :مي گفتند دليلش نازک بودن ديوارهاست .حيوانات با آنکه اين حرف را قبول نداشتند، مصمم شدند ديوارها را به جاي هيجده اينچ سابق به ضخامت سه فوت بسازند. طبعا به سنگ بيشتري نياز بود.مدت مديدي سنگها زير توده برف بود و کار پيش نمي رفت .در هواي سرد ولي آفتابي بعد از برف مختصر پيشرفتي حاصل شد. ولي کار جانفرسا بود و حيوانات مثل قبل ،اميدوار نبودند.هميشه سردشان بود و معمولا گرسنه بودند.فقط باکسر و کلوور خود را به دست ياس و نوميدي نسپردند.سکوئيلر خطابه هاي غرايي درباره لذت خدمت و شان کار ايراد مي کرد،اما حيوانات از قدرت باکسر و فرياد خاموش نشدني او که «بيشتر کار خواهم کرد» دلگرمي بيشتري مي يافتند. در ژانويه آذوقه کم آمد.جيره غله به ميزان معتنابهي تقليل يافت و اعلام شد که به هر يک ،يک عدد سيب زميني براي جبران کمبودغله داده خواهد شد. بعد کاشف به عمل آمد که قسمت اعظم سيب زميني که زير خاک انبار شده بود به علت اينکه روي آن را خوب نپوشانده بودند فاسد شده است .جز معدودي از آن بقيه نرم و بيرنگ شده بود.گاه چند روز متوالي حيوانات چيزي جز پوشاله و چغندر گاو نمي خوردند.با قحطي فاصله اي نداشتند. پنهان نگاه داشتن اوضاع از دنياي خارج امري حياتي بود.خرابي آسياب بادي آدمها را گستاخ کرده بود و دروغهاي تازه اي راجع به قلعه حيوانات رواج مي دادند.بار ديگر شايع شده بود که حيوانات از قحطي و ناخوشي در شرف مرگند و دائما با هم مي جنگند و به همنوع خوري و بچه خوري افتاده اند. ناپلئون که به خوبي از نتايج بد برملا شدن وضع کمبود آذوقه آگاه بود،از وجود آقاي ويمپر استفاده کند و اخباري که شايعات را خنثي سازد منتشر کند.حيوانات تا اين تاريخ با آقاي ويمپر که هفته اي  يکبار به قلعه حيوانات مي آمد تقريبا تماسي نداشتند:ولي حالا چند تايي که اکثرشان گوسفند بودند انتخاب شده بودند که به طور تصادف به گوش ويمپر برسانند که ميزان جيره افزايش يافته است .به علاوه ناپلئون دستور دادکه پيتهاي تقريبا خالي آذوقه را تا نزديک لبه آن از شن کنند،و روي آنها را با تتمه آذوقه بپوشانند.در موقعيت مناسبي ويمپر را به انبار بردندو پيتهاي آذوقه را به رخش کشيدند.ويمپر اغفال شد و مرتبا به دنياي خارج گزارش مي داد که در قلعه حيوانات کمبود آذوقه نيست . با وجود اين در اواخر ژانويه مسلم شد که بايد مقداري غله از جايي تهيه شود.در اين روزها ناپلئون کمتر آفتابي مي شد و تمام وقتش را در ساختمان مزرعه که درهاي آن را سگهاي هيولايي محافظت مي کردند مي گذراند و اگر خارج مي شد با تشريفات و همراهي اسکورتي ،متشکل از شش سگ بود که نزديک به او حرکت مي کردند و به هر که به او نزديک مي شد مي غريدند.صبحهاي يکشنبه هم ديگر حاضر نمي شد و دستوراتش را به وسيله يکي از خوکها،بيشتر سکوئيلر،ابلاغ مي کرد. يکي از يکشنبه ها سکوئيلر اعلام داشت :مرغها که دوباره آماده تخم گذاشتن هستند بايد تخمها را تحويل دهند.ناپلئون به وسيله ويمپر قراردادي براي فروش چهارصد تخم مرغ در هفته را پذيرفته بود.قيمت تخم مرغها،غله و قمت مورد نياز مزرعه را تا تابستان و رسيدن اوضاع مساعدتر تامين مي کرد. وقتي مرغها اين مطلب را شنيدند غلغله وحشتناکي راه انداختند.احتمال لزوم چنين فداکاري قبلا اعلام شده بود ولي آنها باور نمي کردند که ممکن است روزي عملي شود.مرغها خود را آماده کرده بودند تا در بهار کرچ بشوند و گرفتن تخمها را در اين موقع جنايت محض مي دانستند.از زمان اخراج جونز براي اولين بار شبه انقلابي پيش آمد.مرغها،تحت رهبري سه مرغ اسپانيايي ، جدا در مقام اين برآمدند که خواست ناپلئون را خنثي سازند.به اين منظور بر شيب سقفها تخم مي کردند و در نتيجه تخمها به زمين مي افتاد و مي شکست . ناپلئون به سرعت و بيرحمانه دست به کار شد.دستور دادجيره مرغها را قطع کنند و حکم کرد هر حيواني که به آنان حتي يک دانه برساند محکوم به مرگ خواهد شد.سگها مراقب بودند که دستورات اجرا شود.مرغها پنج روز مقاومت کردند ولي بعد تسليم شدند و براي تخم گذاري به لانه هاي خود برگشتند.در اين فاصله نه مرغ تلف شدند.اجسادشان در باغ ميوه دفن شد و شايع کردند که مرغها از بيماري خروسک مرده اند.ويمپر از اين ماجرا چيزي نشنيد و تخم مرغها در موعد معين تحويل شد و ماشين باربري بقالي هفته اي يک بار براي بردن تخمها به مزرعه آمد. در اين مدت از سنوبال خبري و اثري نبود.چنين شايع بود که او در يکي از دو مزرعه مجاور، فاکس وود يا پينچ فيلد، مخفي است . روابط ناپلئون با زارعين مجاور کمي از پيش بهتر بود.مقداري الوار از ده سال قبل که درختها را انداخته بودند در حياط انبار شده بود و حالا کاملا خشک و مناسب بود.ويمپر به ناپلئون پيشنهاد کرد الوارها را بفروشد،آقاي پيل کينگتن و آقاي فردريک هر دو طالب خريد بودند.ناپلئون مردد بود که کدام را انتخاب کند. هر وقت به نظر مي آمد که قصد معامله با فردريک را دارد اعلام مي شد که سنوبال در فاکس وود مخفي است و هر زمان که به معامله با پيل کينگتن متمايل مي شد شايع مي گشت که سنوبال در پينچ فيلد است . ناگهان در اوايل بهار مسئله وحشتناکي کشف شد:سنوبال شبها مخفيانه به مزرعه آمد و شد مي کرد! اين خبر طوري حيوانات را مضطرب ساخت که شبها خوابشان نمي برد.شايع بود که او هر شب زير نقاب تاريکي به مزرعه مي آيد و مرتکب انواع و اقسام کارهاي زشت مي شود.غله مي دزد،سطل شير را واژگون مي کند،بذرها را لگدمال مي کند و جوانه درختهاي ميوه را مي جود.رسم بر اين شده بود که هر وقت خرابکاري پيش مي آمد به سنوبال مربوطش مي کدند.اگر شيشه پنجره اي مي شکست با راه آبي مسدود مي شد مي گفتند که سنوبال شبانه آمده و مرتکب آن شده است ،وقتي کليد انبار آذوقه گم شد تمام حيوانات مزرعه متقاعد بودند که سنوبال آن را در چاه انداخته است .و غريب اينکه حتي بعد از آن که کليد را اشتباها زير کيسه آذوقه گذاشته بودند پيدا کردندباز هم به اعتقاد خود باقي بودند.ماده گاوها متفقا مي گفتند که سنوبال مخفيانه و شبانه به جايگاه آنان مي رود و آنها را در عالم خواب مي دوشد.شايع بود موشهاي صحرايي که در زمستان اسباب زحمت شده بودند هم با سنوبال همدستند. ناپلئون مقرر داشت که نسبت به فعاليتهاي سنوبال رسيدگي دقيقي به عمل آيد. در حاليکه سگها در ملازمتش و ديگر حيوانات به لحاظ احترام با کمي فاصله دنبالش بودند خارج شد و از قسمتهاي مختلف تفتيش کامل به عمل آورد.هر چند قدم مي ايستاد و زمين رابراي يافتن رد سنوبال بو مي کرد.تمام زواياي طويله ، گاوداني ، لانه هاي مرغ و باغچه را بو کشيد و تقريبا همه جا رد سنوبال را پيدا کرد.پوزه پهنش را به خاک مي ماليد چند نفس عميق مي کشيد و با صدايي وحشتناک اعلام مي کرد،«سنوبال !اينجا بوده !بويش را مي شناسم !» و به اسم سنوبال ،سگها دندان نشان مي دادند و غرشي مي کردند که خون را در بدن منجمد مي کرد. حيوانات کاملا خود را باخته بودند.به نظر مي آمد که سنوبال اثري است نامرئي که تمام فضا را احاطه کرده و آنها را به هر خطري تهديد مي کند. هنگام شب سکوئيلر همه را جمع کرد و در حاليکه از وجانتش وحشت مي باريد گفت مطلب مهمي است که بايد بگويد. در حاليکه جهشهاي کوتاه عصبي مي کرد فرياد کشيد،«رفقا مطلب فوق العاده وحشتناکي کشف شده است .سنوبال خود را به فردريک مالک پينچ فيلد که قصد دارد به ما حمله کند و مزرعه ما را بگيرد فروخته است !قرار است در وقت حمله سنوبال راهنماي او باشد.موضوع از اين هم بدتر است .ما تصور مي کرديم دليل تمرد سنوبال خودخواهي و جاه طلبي اوست ولي رفقا ما در اشتباه بوديم .علت اصلي تمردش رامي دانيد؟او از همان ابتدا با جونز هم پيمان بود و در تمام مدت عامل مخفي او بود.تمام اين مطالب از روي مدارک کتبي که از او به جا مانده است و ما اخيرا کشف کرده ايم ثابت شده است .به عقيده من اين موضوع مطالب بسياري را روشن مي کند.رفقا!مگر خود ما نديديم که در جنگ گاوداني چقدر کوشش کرد-خوشبختانه بي نتيجه که ما شکست بخوريم ؟» حيوانات گيج و مبهوت شده بودند. اين ديگر بالاتر و بدتر از داستان تخريب آسياب بود.چند دقيقه طول کشيد تا به کنه گفته سکوئيلر پي بردند. به ياد داشتند و يا فکر مي کردند که به ياد دارند که سنوبال در جنگ گاوداني پيشاپيش همه حيوانات حمله کرد و حيوانات متفرق را گردآورد و به حمله تشويق کرد يک لحظه ،حتي وقتي که ساچمه هاي تفنگ جونز پشتش را مجروح کرده بود،نايستاد.ابتدا کمي مشکل بود اين کارها را با طرفداري از جونز منطبق کرد.حتي باکسر که سوال نمي کرد متحير بود.نشست و پاهاي جلو را زير بدنش تا کرد،چشمانش را بست و با کوشش بسيار افکارش را منظم کرد. گفت ،«من باور نمي کنم .من خودم ديدم که سنوبال در جنگ گاوداني با شجاعت جنگيد.مگر خود ما بلافاصله پس از جنگ به او نشان شجاعت حيواني درجه يک نداديم ؟»
سکوئيلر در پاسخ گفت : «رفيق اشتباه کرديم .حالا-از روي مدارک محرمانه اي که بدست آورده ايم مي فهميم که او مي خواسته است ما را گمراه کند.» باکسر گفت ،«ولي او زخمي شد و ما همه ديديم که از جراحتش خون جاري است .» سکوئيلر فرياد کشيد،«اين هم قسمتي از نقشه بود!تير جونز فقط مختصر خراشي ايجاد کرد.اگر شما مي توانستيد بخوانيد من اين مطلب را از روي نوشته خودش به شما نشان مي دادم .نقشه شان اين بود که سنوبال در موقع حساس علامت عقب نشيني دهد و مزرعه را به دشمن واگذار کند.و تا حدي هم موفق شد-يعني رفقا مي توانم بگويم که اگر شجاعت رهبرما رفيق ناپلئون نبود او در توطئه خود کاملا موفق مي شد.مگر به خاطر نداريد درست وقتي که جونز و کسانش در داخل حياط بودند چطور سنوبال پشت کرد و فرار کرد و عده اي از حيوانات هم به دنبالش رفتند؟و آيا باز به خاطر نداريد درست لحظه اي که همه را وحشت گرفته بود و چنين به نظر مي رسيد که همه چيز از دست رفته است ،رفيق ناپلئون با فرياد«مرگ بر بشريت !»جلو شتافت و دندانهايش را به پاي جونز فرو برد؟»سکوئيلر از سمتي به سمتي پريد و با صداي بلند گفت ،«رفقا اين را که حتما به خاطر داريد؟»

وقتي سکوئيلر قضايا را اينقدر دقيق ترسيم کرد به نظر حيوانات آمد که همه را به خاطر دارند.به هر حال فرار سنوبال را در لحظه بحراني جنگ به ياد آوردند. اما باکسر
هنوز قانع نشده بود.

بالاخره گفت :«من باور نمي کنم سنوبال از ابتدا خائن بوده است .آنچه بعدا کرده امر ديگري است .ولي من ايمان دارم که او در جنگ گاوداني رفيق خوبي بوده است .»

سکوئيلر در حاليکه شمرده و محکم صحبت مي کرد گفت ،«رفيق ،رهبر ما رفيق ناپلئون قاطعا،بله قاطعا،اعلام داشته است که سنوبال از ابتدا،بله حتي از قبل از آنکه فکر انقلاب در سر باشد عامل جونز بوده است .»

باکسر گفت :«خوب پس قضيه صورت ديگري پيدا کرد!البته اگر رفيق ناپلئون چنين مي گويد حتما صحيح است .»

سکوئيلر فرياد کشيد،«رفيق ! حالا با ديد صحيح قضايا را مي بيني !»ولي با چشمان کوچک درخشانش نگاه زشتي به باکسر انداخت .برگشت که برود ولي مکثي کرد و به  طرز موثري اضافه کرد:«به همه حيوانات اين مزرعه هشدار مي دهيم که چشمان خود را کاملا باز کنند.براي اينکه شواهد موجود به ما نشان مي دهد که در همين لحظه و در بين ما عده اي از عمال مخفي سنوبال هستند.»

چهار روز بعد هنگام عصر ناپلئون دستور داد که حيوانات در حياط جمع شوند. وقتي که همه حاضر شدند ناپلئون ،که هر دو نشانش را (اين اواخر نشان شجاعت درجه يک حيواني و نشان درجه دو حيواني به خود اعطا کرده بود) به سينه داشت با نه سگ غول پيکرش که اطراف وي جست و خيز مي کردند و با غرش خود ستون فقرات حيوانات را به لرزه مي انداختند،ظاهر شد.همه حيوانات برجاي خود ساکت ايستاده و از ترس سر به گريبان داشتند گويي از پيش مي دانستند که امر وحشتناکي در شرف وقوع است . ناپلئون ايستاد و با ترشرويي نظري به حضار انداخت ،سپس زوزه بلندي کشيد.به آن صدا سگها جلو پريدند و گوش چهار خوک را گرفتند و آنها را که از درد و وحشت مي ناليدند جلو پاي ناپلئون انداختند.از گوش خوکها خون مي چکيد،و سگها از بوي خون هار شدنده بودند.در بهت و تعجب عمومي سه تا از سگها به طرف باکسر پريدند.باکسر که حمله سگها را ديد سم عظيمش را به کار انداخت لگدش در ميان هوا به يکي از آنها اصابت کرد و او را نقش زمين کرد و سگ ملتسمانه به ناله افتاد و دوتاي ديگر دمشان را لاي پا گذاشتند و فرار کردند.باکسر به ناپلئون چشم دوخت تا بداند سگ را رها سازد يا زير پا له کند.ناپلئون خطوط چهره اش تغيير کرد و با تندي به باکسر امر کرد که سگ را رها کند.به مجردي که باکسر سمش را بلند کرد سگ زخمي زوزه کنان دزدانه گريخت . همهمه خوابيد. چهار خوک در حاليکه از وحشت مي لرزيدند و از تمام خطوط چهره شان آثار گناهکاري خوانده مي شد در انتظار بودند. ناپلئون به آنان گفت که به جنايات خود اعتراف کنند. خوکها همان چهار خوکي بودند که وقتي ناپلئون جلسات يکشنبه را موقوف ساخت اعتراض کردند. هر چهار خوک اعتراف کردند که از زمان اخراج سنوبال مخفيانه با او در تماس بوده اند و در تخريب آسياب بادي به او کمک کرده اند و توافق کرده اند که مزرعه را تسليم فردريک کنند. اضافه کردند که سنوبال به طور خصوصي به آنها اعتراف کرده است که از سالها پيش عامل مخفي جونز بوده است .
وقتي اعترافات تمام شد سگها بي درنگ گلوي خوکها را پاره کردند و ناپلئون با صداي وحشتناکي پرسيد آيا حيوان ديگري هست که مطلبي براي اعتراف داشته باشد. سه مرغ اسپانيايي که مسئول طغيان مرغها در مورد تخم مرغها بودند جلو آمدند و گفتند که سنوبال در عالم خواب بر آنها ظاهر شده است و آنها را اغوا کرده که از اوامر ناپلئون سرپيچي کنند.آنها نيز کشته شدند. بعد غازي جلو آمد و اعتراف کرد که در خرمن برداري سال گذشته مخفيانه شش ساقه گندم دزديده و شبانه خورده است . بعد گوسفندي اعتراف کرد که در آب استخر شاشيده است مي گفت اين عمل را با پافشاري سنوبال کرده است . سپس دو گوسفند ديگر اقرار کردند که قوچ نري را که از فداييان ناپلئون بوده موقعي که سرفه مي کرده ،آنقدر دوانده اند که مرده است .همه در همان محل به قتل رسيدند. اعترافات و مجازات آنقدر ادامه يافت تا از کشته پشته اي جلو پاي ناپلئون ساخته شد و هوا از بوي خون سنگين گشت .از زمان جونز چنين وضعي ديده نشده بود. وقتي کار تمام شد، بقيه حيوانات ، غير از خوکها و سگها، با هم به بيرون خزيدند. همه  هراسان و پريشان بودند و نمي دانستند که جنايت حيوانات در همدستي با سنوبال تکان دهنده تر است يا کيفر بي رحمانه اي که شاهدش بودند. قديم از اين مناظر خونين و به همين پايه رقت انگيز زياد ديده بودند،ولي به نظر همه چنين مي رسيد اتفاق اخير که بين خودشان واقع شده بود از اتفاقات قبلي وحشتناکتر است .از روزي که جونز مزرعه را ترک گفته بود تا امروز هيچ حيواني حيوان ديگر را نکشته بود.حتي موشي هم کشته نشده بود. حيوانات به سمت آسياب نيمه تمام راه افتادند و کلوور، موريل ، بنجامين ، گاوان ،گوسفندان ،غازها و مرغها،يعني همه جز گربه که درست قبل از صدور دستور ناپلئون در مورد اجتماع حيوانات غيبش زده بود، نزديک به هم نشستند، گويي نياز به گرماي يکديگر دارند.مدتي همه ساکت بودند.تنها باکسر ايستاده بود،با ناراحتي از اين سو به آنسو حرکت مي کرد و دم سياه بلندش را به پهلوهايش مي زد و گاه شيهه کوتاهي از تعجب مي کشيد. بالاخره گفت ،«هيچ سر در نمي آورم .هرگز باور نمي کردم که چنين اتفاقاتي در مزرعه ما پيش بيايد.حتما عيب و نقص در خود ماست .تنها راه حلي که بنظرم مي رسد اين است که بايد بيشتر کار کرد.از امروز من صبحها يک ساعت تمام زودتر از خواب بلند مي شوم .»و با قدمهاي سنگين به طرف سنگها رفت و دوباره سنگ جمع کرد و به محل آسياب برد، بعد استراحت کرد. حيوانات بي آنکه حرفي بزنند دور کلوور را گرفتند وخود را به او چسباندند. از روي تپه قسمت اعظم چراگاه را که تا جاده اصلي کشيده مي شد،مزرعه يونجه ،جنگل کوچک ،استخر آب ،مزارعشخم شده را که در آنها محصول پر پشت سبز گندم سال نو نيش زده بود،و شيروانيهاي قرمز رنگ عمارات مزرعه را که دود از  بخاري آن متصاعد بود،همه را مي ديدند،يکي از روزهاي روشن بهاري بود. سبزه هاو پرچينها با اشعه خورشيدي که بر سطح آنها تابيده بود طلايي مي زد. حيوانات با تعجب وشگفتي خاصي به خاطر آوردند که وجب به وجب اين مزرعه ،که هرگز تاکنون چنين مطبوع مصفا به نظر آنان نرسيده بود از آن خودشان است . کلوور به اطراف تپه چشم دوخت و اشک در چشمانش حلقه زد.اگر مي توانست افکارش را بيان کند قطعا مي گفت که از تلاشي که  براي راندن آدمها کردند هدف اين نبود.منظور از انقلابي که ميجر پير تخمش را در ذهن آنها کاشت وحشت و کشتار نبود.اگر خود او تصويري از آينده را مجسم مي کرد،تصويري بود از اجتماع حيوانات در امن از گرسنگي و شلاق ،در تساوي ،و هرکس فراخور ظرفيت خود کار مي کرد و قوي حامي ضعيف بود،همانطور که خود او در شب نطق ميجر جوجه مرغابيها را محافظت کرده بود.در عوض نمي دانست چرا-به روزي افتاده بودند که کسي از وحشت سگهاي درنده جرات اظهار نظر نداشت و ناظر تکه پاره شدن دوستانش و شاهد اعترافات آنها به جناياتشان بودند.فکر طغيان در سرش نبود.مي دانست با تمام شرايط موجود وضعشان بهتر از زمان جونز است ،و مهمترين کار جلوگيري از بازگشت بشر است .مي دانست بايد وفادار بماند،بيشتر کار کند،دستورات را اجرا کند و پيشوايي ناپلئون را قبول داشته باشد.اما منظور از رنجي که او و ساير حيوانات برده بودند اين نبود.به اين منظور نبود که آسياب بادي را ساخته بودند و خود را هدف گلوله هاي جونز قرار داده بودند.افکار کلوور اين بود،هر چند قادر به بيانش نبود. بالاخره احساس کرد خواندن سرود«حيوانات انگليس » تاحدي مي تواند جايگزين کلماتي شود که از عهده ادايش بر نمي آيد و لذا شروع به خواندن سرود کرد. حيوانات ديگر که گرد وي نشسته بودند با او هم صدا شدند و سه بار آن را پياپي با هماهنگي تمام ولي آهسته و با لحني پرسوز خواندند.هرگز اين سرود را اين گونه نخوانده بودند. تازه دور سوم را تمام کرده بودند که سکوئيلر همراه دو سگ رسيد و معلوم بود براي گفتن مطلب مهمي آمده است .اعلام کرد که طي امريه رفيق ناپلئون سرود«حيوانات انگليس »منسوخ گرديد.از اين تاريخ به بعد خواندن آن ممنوع است . حيوانات يکه خوردند. موريل فرياد کشيد،«چرا؟» سکوئيلر آمرانه گفت ،«رفيق ،به اين دليل که ديگر حاجتي به آن نيست . سرود «حيوانات انگليس » سرود انقلاب بود و در حال حاضر انقلاب به ثمر رسيده است و مجازات خائنين آخرين قسمت آن بود. دشمن اعم از داخلي و خارجي شکست خورده است .در آن سرود،ما تمايلات خود را براي داشتن روزهاي بهتر و زندگي بهتر بيان مي کرديم و حالا که روز بهتر و زندگي بهتر داريم ديگر اين سرود معنا ندارد.» هر چند حيوانات ترسيده بودند،ولي چند تايي قصد اعتراض داشتند،منتها گوسفندان بع بع «چهارپا خوب ، دوپا بد» را شروع کردند و مجال بحث پيش نيامد. بدين طريق ديگرسرود “حيوانات انگليس ” شنيده نشد و به جاي آن مي ني ماس شاعر، شعري ساخت که مطلع آن اين بود

قلعه حيوانات ،قلعه حيوانات
هرگز از من به تو آسيبي نخواهد رسيد!

و اين سرود هر يکشنبه صبح پس از برافراشتن پرچم خوانده مي شد. اما به نظر حيوانات نه کلمات و نه آهنگ آن به پايه سرود “حيوانات انگليس ” نمي رسيد.

مطالب مرتبط با موضوع