گلهای از جناب دستغیب، رئیس محترم شورای شهر شیراز
برادر بزرگوارم
کاش جهادسازندگی آن پلها را احداث نکرده بود تا من بر فراز کوهها مانده بودم و اینک در دل کوه و از ته دل، دی بلال میخواندنم
بلال بلال، هاي بلال بلال، هاي گلم، تند پاته وردار
تا بخونوم مو سي گلم، هاي ولا، بلال و يار يار
استاد اصلاحطلب خودم
کاش به شما رای نمیدادیم و قومیتی رای دادهبودیم تا اکنون، در مقابل همتبارانمان، سرافکنده و شرمسار گفتههای شما نمیشدیم.
کاش میدانستید که من به پشت کوهی بودنم افتخار میکنم، آری من از پشت کوه آمدهام، نه این کوه، چند کوه آنطرفتر.
آنجا که شما زردکوهش مینامید و من زرده آسماری.
من، عشایر و روستائی از پل گذسته، هنوز دلم برای آنطرف پلها تنگ میشود.
دوست گرانقدر
نمیدانی سفره کوچک مردم آنطرف پلها، چه صفایی دارد.
نمیدانی که نوشیدن یک جرعه آب از مشک کنار سیاه چادر در آنطرف پلها، چه حالی دارد.
مردم آنطرف پلها میدانند من چه میگویم.
برادر شهرنشین
هنوز هم یاد اسب و و زین و برنو، گوشه چشممان را تر میکند.
شاید از نگاه شما، من شهروند شیراز نباشم که پر بیراه نگفتهاید، چون تمام زردکوه را خانه خود میدانم و از این طرف پلها، گاهی دلم را پر میدهم به سمت آسمان آبی آسماری.
استاد مهربانم
دست تقدیر نانم را به زندگی در شهر و در کنار شما گره زدهاست، شما را دوست دارم اما ادبیاتتان را خیر.
جناب دستغیب، آتشی در دلمان افروختهاید که خاموشیش را به سادگی گمان نمیبرم.
کوتاه سخن،
اصالتم در نقش و نگار گیوههای من است که هرگاه یادش می کنم، بغضی هزارساله گلویم را میفشارد، شما بر این زخم هزار ساله، نمک پاشیدهاید.
در شهر راز شیراز، مهاجرم و قدردان مهماننوازی این مردمان اهل فرهنگ و ادب.
مزبان حبیبی
دوازدهم اردیبهشت نود و هشت